جدول جو
جدول جو

معنی بنج بن - جستجوی لغت در جدول جو

بنج بن
مرتعی جنگلی در حومه ی شهرستان نوشهر، مرتعی در حوزه ی علم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
در اسلام حضرت رسول (ص) و علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، پنج تن آل عبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنج بان
تصویر گنج بان
نگهبان گنج، خزانه دار
فرهنگ فارسی عمید
حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ نَ دَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل. سکنۀ آن 210 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ بُ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنۀ آن 310تن است. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، ارزن، لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
برندۀ گنج. کسی که گنج را برد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سنج زننده. آنکه سنج بر هم کوبد، چنگ زن. نوازندۀ چنگ. رجوع به صناج شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران. دارای 277 تن سکنه. محصول آنجا غلات، سیب زمینی، میوه جات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت کاج
لغت نامه دهخدا
(بی بِ)
زنگ برج پارلمان (کاخ وستمینستر) در لندن، به وزن 13/5 تن که در 1858 میلادی ریخته شده است، نام ساعت عظیم برج مزبور. (دائره المعارف فارسی) ، نام صوت ساعت مزبور که از دستگاه بی بی سی لندن در ساعات شبانروز در جهان پخش شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ کَ)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین).
- بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
پنج دیه نزدیک بهم از نواحی مروالرود از نواحی خراسان بود که در ابتدا مجزا بود و سپس بتدریج بر اثرعمران بهم متصل گردید و هر کدام بمنزلۀ محله ای از آن باشد. یاقوت گوید: بسال 617 هجری قمری پیش از تسلطتاتار بر خراسان و کشتار مردم آن سامان آنجا را ترک کردم در حالی که از آبادترین بلاد خراسان بودند. و اما بعد حملۀ مغول به چه صورت درآمد نمیدانم. و معرب آن فنج دیه است. و منسوب بدان فنجدیهی است. سمعانی منسوب بدانجا خمقری مخفف خمس قریه آورده و گاه منسوب آن بتخفیف پندهی گفته شده است. (از معجم البلدان) ، قفل کردن. تنکیل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ / کِ دَ)
مأنوس گردیدن و مألوف شدن.
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
پنج تن آل عبا. پنج تن پاک. محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین سلام الله علیهم اجمعین. خمسۀ آل عبا. خمسۀ طیبه
لغت نامه دهخدا
نگاهبان گنج محافظ خزانه: من مراو را در مدیحی روستم خواندم همی وین چنین باشد که خوانی گنج نه را گنج بان (فرخی)، خداوند گنج صاحب خزانه: این که برتست گنج علم خدایست چون که سوی گنجبان او نگرایی ک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنج بر
تصویر گنج بر
برنده گنج حامل گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج بن
تصویر کاج بن
درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنج زن
تصویر صنج زن
آنکه صنج را بر هم کوبد سنج زننده، چنگ زن نوازنده چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنج زن
تصویر سنج زن
نوازنده سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحیه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا بنا
تصویر بنا بنا
زاو زاویل والادگر راز غلیگر گلغر گلکار رازیجز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند زن
تصویر بند زن
آنکه کاسه و بشقاب را پیوند دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
((~. کَ))
حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
((بَ دَ))
کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
((~. تَ))
پنج تن آل عبا، خمسه آل عبا، خمسه طیبه، مراد محمد رسول الله (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع)، حسین (ع) است
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در حوزه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه و مرتعی در روستای کوهپر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد، انواع ظروفی که از
فرهنگ گویش مازندرانی
درآمدن ناگهانی و غیرقابل پیش بینی از جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
دروگر، کارگر دروکننده محصول برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، زیرکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در حوزه خانقاه پی سوادکوه، نام مرتعی در حوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی